در حالی که مسیحیان در موصل (عراق) مورد خشونت و آزار قرار می گیرند، فرانسه پیشنهاد کرده است که از آنها استقبال می کند. با چنین راه کاری، فرانسه از پشتیبانی مسیحیان روی برمی گرداند و در طرح ایالات متحده و اسرائیل برای از بین بردن آنها شرکت دارد. از دیدگاه تاریخی، مسیحیان هیچگاه نتوانستند روی غربی ها حساب کنند که کشورهای آنها را طی جنگ های صلیبی و سپس در دوران استعمار دائماً اشغال می کردند. آندره شامی طرح غربی ها را در قرن گذشته مورد بررسی قرار می دهد تا نشان دهد که راندن مسیحیان به این دلیل بوده است که منطقه به صحنۀ برخورد بین یهودیان و مسلمانان منحصر گردد.
مسیحیان عراق یکی از کهن ترین جوامع مسیحی در شامات هستند که 2% جمعیت کشور را تشکیل می دهند. سال 1980 تعداد آنها حدود یک میلیون نفر بود، و امروز می گویند که تداوم حیات آنها به مخاطره افتاده است.
پس از اولتیماتوم دولت اسلامی که حکم شرعی صادر کرده است که یا به اسلام بگروند و یا جزیه بپردازند زیرا پرداخت این نوع مالیات اسلامی برای غیر مسلمانان واجب خواهد بود [1]، جامعۀ مسیحی در موصل مجبور شدند به منطقۀ کردستان عراق فرار کنند.
به سختی بتوانیم حدس بزنیم که امروز چه تعداد از مسیحیان هنوز در عراق باقی مانده اند. ولی ارقامی در اختیار داریم که توسط خود جامعۀ مسیحی منتشر شده : طی نخستین جنگ خلیج سال 1991 یک میلیون نفر بودند، و طی تهاجم ایالات متحده سال 2003، تعداد مسیحیان 800000 نفر بود. طی یازده سال گذشته 1000 نفر از مسیحیان به قتل رسیده اند و تقریبا 400000 نفر ترک دیار کرده اند. تقریبا 400000 نفر هنوز در عراق هستند، جامعۀ مسیحی قابل ملاحظه ای در بغداد زندگی می کنند (بین 100 تا 150 هزار نفر).
برای مقابله با چنین وضعیتی، فرانسه آمادگی خود را اعلام کرده است که مسیحیانی را که از عراق می گریزند،با میانجیگری وزرای امور خارجه و امور داخلی خود مورد «استقبال» قرار خواهد داد. فرانسه با ارسال این پیغام بزرگوارانه، به بهانۀ حفاظت از مسیحیان شرق، آنها را به ترک کشورشان تشویق می کند.
راه کار شگفت انگیزی بنظر می رسد !... زیرا هیچکس درخواست نکرده است که از زمینش ریشه کن شود، ولی آنها خواستار ماندگار شدن در کشورشان هستند. آری چنین است، زمین آنها ! ولی که گویا تردیدی وجود داشته است. مسیحی بودن ملیت نیست، که خوشایند آقای لوران فبیوس و برنارد کازانوو باشد یا نباشد. ولی این مردمی که در اینجا مورد ما نظر ما می باشند لبنانی، سوری، عراقی، فلسطینی، مصری و غیره...هستند. آنها از دو هزار سال پیش در این منطقه زندگی کرده و فعالانه در تاریخ، فرهنگ و تمدن آن شرکت داشته اند. آنها هرگز به حمایت نیازی نداشته اند، و تنها باری که خود را تحت حمایت آنها یافتند، چنین موردی برای آنها خوشبختی به بار نیاورد. این مورد خاص، بی گمان مرتبط است به سرنوشت مسیحیان لبنان که برخی از آنها تصور کردند که غرب می تواند از آنها پشتیبانی کند، در حالی که غرب آنها را برای حفظ منافع خودش قربانی کرد.
یک وزن ولی با دو سنجه
این برزگواری تقلبی یک بار دیگر موجب اختلاف نظر بین فرانسوی ها شده است. برخی از آنها بر این باور هستند که در کشور ما جائی برای خارجی ها وجود ندارد، برخی دیگر می گویند که فرانسه موظف است که از مسیحیان شرق حفاظت کند، گروه دیگری ریاکاری فرانسه را در استقبال از یک میلیون مسیحی عراقی زیر علامت سؤال برده اند، که به موازات این دست و دل بازی برای مسیحیان می پذیرد که دیگران، یعنی آنهائی که مسیحی نیستند در شرق یکدیگر را قصابی کنند... در این صورت چگونه می توان وجدانی آسوده داشت ؟
کمی پیش از بر پا شدن جنگ در سوریه، فرانسه برای استقبال از مسیحیان پیشبینی کرده بود. به توصیۀ نیکلا سرکوزی پناهندگی آنها می بایستی به سادگی انجام گیرد. روز 5 سپتامبر 2011 از پاتریارش (پدر مقدس) مارونی S. B. Bechara Raï پذیرائی به عمل آورد و اکیداً از ایشان خواست که چمدان هایشان را ببندند [2]. ولی فرانسه ناگهان تغییر عقیده داد، زیرا دریافت که مسیحیان به شکل خدشه ناپذیری در مقابل تهاجم خارجی از کشورشان دفاع می کنند [3].
در نتیجه، هر کجائی که « اپوزیسیون مسلح » که همه با نام آنها آشنائی دارند، وارد شدند و در هر شهر و روستائی که به تصرف خود درآوردند [4]، به ویژه در رق، دیرالزور، حلب، حمص و حتی کسب، مسیحیان مورد اذیت و آزار قرار گرفتند، آنها را بی رحمانه به قتل رساندند و از خانه هایشان بیرون راندند و اموالشان را به تاراج بردند. در شهر کسب، به یمن پشتیبانی فرانسه، ایالات متحده، و ترکیه، مسیحیان ارمنی مورد قتل عام قرار نگرفتند، به شکلی که از خودمان می پرسیدیم که آیا نمی خواسته اند به ترکیه اجازه دهند که قتل عام سال 1915 را تکمیل کند ؟ [5]
مأموریت «از بین بردن» مسیحیان بین گروه ها و باندهای مسلح تقسیم شده بود، به ویژه امارات اسلامی در عراق و شام (داعش) و جبهۀ النصره (القاعده) که وزیر امور خارجۀ فرانسه لوران فبیوس در مورد آنها گفته بود که «کار مفیدی انجام می دهند»« du bon boulot » [6] و با وجود این که فرانسه نام آنها را در فهرست سازمان های تروریستی در سازمان ملل متحد به ثبت رسانده بود، همچنان برای آنها مهمات جنگی می فرستاد [7].
با وجود چنین طرحی، این رئیس جمهور سوریه بشار اسد است که شخصاً، در حالی که همه علیه او بسیج شده اند و به ویژه از سوی لوران فبیوس، برای بازگشت مسیحیان به کسب و معلولا(شهری در 50 کیلومتری دمشق) نظارت می کند. در مورد این مناطق باید دانست که بار حسی و تاریخی هزاران ساله را در چشم انداز منطقه حمل می کنند. بشار اسد شخصاً نظارت می کرد که اماکن مقدس توسط ارتش عرب سوریه حفاظت شود، یعنی توسط ارتش جمهوری لائیک.
مسیحیان مصر که حملات خونبار گروه های وابسته به اخوان المسلمین را متحمل شده اند و متحمل می شوند ولی با این وجود مشمول حس هم دردی از سوی دو وزیری که در بالا نام بردیم نشدند، زیرا خیلی سرشان شلوغ بود و برای محمد مرسی دست می زدند که پس از تظاهرات دائمی در میدان تحریر قاهره سقوط کرد.
لوران فبیوس با دخالت در امور داخلی کشوری مستقل برای رئیس جمهور پیشین محمد مرسی، 30 ژوئیۀ 2013 درخواست آزادی کرد : « وضعیت بسیار حساس است. ما خواهان قطع خشونت ها و آزادی زندانیان سیاسی، و به همین گونه آزادی رئیس جمهور پیشین مرسی هستیم ».
چرا قبطیان مصری وقتی که طرفداران محمد مرسی آنها را به قتل می رساندند از توجهات خاص آقای لوران فبیوس برخوردار نشدند ؟ آیا برای آنهائی که خشونت را علیه قبطیان تشویق می کنند بیشتر احساس هم دردی می کند تا با آنهائی که متحمل خشونت شده اند ؟
مسیحیان فلسطینی را فراموش نکنیم که در زندگی روزمره و بجا آوردن مراسم مذهبی شان هدف انواع و اقسام خشونت از سوی ارتش اسرائیل و به همین نسبت از سوی مهاجران یهودی بوده اند، به ویژه وقتی که در مقابل اشغالگران کوچکترین نیل به مقاومت را از خود نشان می دهند.
آیا می توانیم فراموش کنیم که طی جنگی که سال 1975 آغاز شد تمام تلاش خودشان را به کار بستند تا مسیحیان لبنان را ریشه کن کنند. وزیر امور خارجۀ ایالات متحده پیشنهاد کرده بود که مسیحیان را به ایالات متحده، کانادا و اروپا منتقل کنند، و به همین منظور نیز پنتاگون یک ناو هواپیمابر برای انتقال آنها به ساحل لبنان فرستاد، ولی این طرح با مخالفت رئیس جمهور سلیمان فرنجیه روبرو شد که به نقش مسیحیان به طور کلی در منطقه و به ویژه در لبنان آگاه بود.
چرائی چگونه
آیا پشت این اعلامیۀ ظاهراً فریبنده دلایل دیگری وجود دارد که از ما پنهان کرده اند ؟
پس سعی کنیم انگیزه های واقعی این اعلامیه را کشف کنیم، زیرا روشن است که همۀ مسیحیان عراقی یا حتی بخشی از آنها هیچ تمایلی برای پناهنده شدن به فرانسه را ندارند. آنها برای چنین کاری هیچ آرزومندی خاصی ندارند.
چرا تمام مسیحیان عراق را فرا می خوانند، در حالی که تنها مسیحیان موصل هستند که از دولت امارات اسلامی (داعش) مورد تهدید قرار گرفته اند ؟ و چرا حالا، زیرا چندین ماه است که آنها در تهدید به سر می برند، به ویژه از وقتی که ایالات متحده عراق را تسخیر کرد ؟
در این مورد باید ماهنامۀ واتیکان 30 giorni nella Chiesa ماه ژوئن 2007 را بخوانیم، طی مقاله ای وضعیت مسیحیان، به ویژه در محلۀ پر جمعیت شهر درعا در 10 کیلومتری جنوب غربی پایتخت گزارش شده است. « گروه های وابسته به القاعده دولت اسلامی در عراق را تشکیل داده اند » ( همین امارات اسلامی ) جزیه می گیرد، یعنی مالیاتی که غیر مسلمانان باید بپردازند، چیزی معادل 200 دلار در سال، یعنی پولی معادل رفع احتیاجات یک خانوادۀ 6 نفره طی یک ماه [8].
بعضی از خانواده های مسیحی مجبور شدند به عقد یکی از دخترانشان با یک مسلمان رضایت دهند تا بتوانند در این محلات به زندگی ادامه دهند. « بر اساس فتوا حمل صلیب روی گردن ممنوع اعلام شده. در رابطه با کلیساها، به ضرب پرتاب نارنجک بود که مجبور شدند صلیب هایشان را از روی گنبد حذف کنند. در اواسط ماه مه، کلیسای آشوری جرج مقدس به آتش کشیده شد. » 31 اکتبر 2010، روز پیش از عید مقدسان، در کلیسای «نجات ابدی» در بغداد 42 نفر به قتل رسیدند و 60 نفر دیگر نیز مجروح شدند. دو کشیش کشته شدند. از این پس بود که فرانسه نسبت به وضعیت مسیحیان عراق توجه نشان داد.
در نتیجه باید بپرسیم که چرا امروز مسیحیان عراق را دعوت کرده اند ؟ و چرا این همه ابهام روی تعداد پناهندگانی که فرانسه می تواند بپذیرد ؟ در حالی که در مورد سوری هائی که برای جنگ علیه قدرت حاکم تشویق کرده بودند، گفتند که تا 500 نفر را می توانند پناه بدهند ! یعنی تعدادی که در مقایسه با میلیون عراقی، یا نزدیک به دو میلیون مسیحی ساکن سوریه مضحک بنظر می رسد.
آری، چرا امروز، در حالی که نبرد در غزه بیداد می کند ؟ در حالی که مسیحیان غزه به هم میهنان مسلمان خود کمک می کنند و از آنها در خانه هایشان، مدارسشان و در اماکن مذهبی شان استقبال می کنند، و حتی به آنها اجازه می دهند که در کلیساهایشان مراسم مذهبی خودشان را به جا بیاورند.
لوران فبیوس با صداقت همیشگی اش، از دورانی که فرمول «مسئول ولی نه گناهکار» [9]، احتمالا خواهد گفت که هیچ ربطی به موضوع ندارد. ولی واقعیت کاملاً چیز دیگری است. واقعیت این است که باید در فرآیندی که پیش از این آغاز کرده بودند سرعت بیشتری ایحاد می کردند، یعنی فرآیندی که باید به تجزیۀ کشورهای لائیک در شامات بیانجامد. مهاجرت اجباری نه بخاطر وظیفۀ کمک رسانی بلکه برای پنهان نگهداشتن واقعیت عینی و تعمیق شکاف هائی است که رویدادهای اخیر در این منطقه به وجود آورده.
فرانسه به نوعی خدمات پس از فروش طرحی را به عهده می گیرد که ایالات متحده و اسرائیل قادر به پیشبرد آن نیستند : یعنی «خاور میانۀ بزرگ» که باید از تعدادی کشور کوچک با ویژگی های قومی و مذهبی تشکیل گردد. نخستین دولتی که به وجود بیاید، در پی آن مینی کشورهای دیگر نیز راه اندازی خواهند شد...
بی گمان، سیاست رئیس جمهور آمریکا بوش در منطقه در یک مورد با موفقیت عمل کرده است : بی ثبات سازی دراز مدت. چنین نتیجه ای خیلی دور از خاورمیانۀ دموکراتیک و طرفدار غرب بنظر می رسد که ایالات متحده مدعی توسعۀ آن بود، و چنین آشوبهائی در منطقه بیشتر از استراتژی اسرائیل که در متن « طرح یینون » (« Plan Yinon » ) به تاریخ 1982 نوشته شده الهام می گیرد [10].
این طرح در عین حال سال 1996 در گزارشی تحت عنوان A Clean Break, A New Strategy for Securing the Realm (متارکۀ پاک، استراتژی نوین برای امنیت سرزمین اسرائیل) برای نخست وزیر جدید اسرائیل بنیامین نتانیاهو، و سپس Coping with Crumbling States, a Western and Israeli Balance of Power Strategy for the Levant (تحت هدایت گرفتن کشورهای ویران شده : استراتژی غرب و اسرائیل برای تعادل قدرت ها در شامات). این پرونده ها توسط ریچارد پرل Richard Perle (American Enterprise Institute)، جیمز کولبرت James Colbert (Jewish Institute for National Security Affairs) (انستیتوی یهودی برای امور امنیت ملّی)، دوگلاس فیت Douglas Feith (Feith and Zell Associates)، جوناتان توروپ Jonathan Torop (Washington Institute for Near East Policy)، دیوید ورمسر David Wurmser و رابرت لوونبرگ Robert Loewenberg (Institute for Advanced Strategic and Political Studies)نوشته شده بود.
این طرح پیشبینی می کرد که اسرائیل استقرار سامانه های موشکی ایالات متحده در چهار چوب « جنگ ستارگان » را در خاک کشورش مجاز خواهد دانست، و به ازای آن، واشینگتن باید برای ختم اسطورۀ ملت عرب، صدام حسین را سرنگون کرده و سوری ها را نیز از لبنان خارج کند. در منطقۀ شیعۀ عراق، دولت مستقل باید توسط شاخه ای از خاندان سلطنتی اردن تشکیل شود تا از نفوذ انقلاب اسلامی ایران جلوگیری شود.
رویدادها به شکلی که نئو محافظه کاران بدان امیدوار بودند پیش نرفت، و وضعیت تحول یافت. فاجعۀ جنگ علیه عراق، پایان ناسیونالیسم لائیک عرب، و افزایش بهای نفت و گاز تحولات عمیقی در منطقه به وجود آورد. از دمشق تا دبی، از تل آویو تا تهران، خاورمیانۀ جدیدی شکل گرفت ولی البته به طرحی آغازین آن شباهتی ندارد.
خاورمیانۀ قدیم بر اساس مرزها و هویت سیاسی بنا شده بود که قدرت های اروپائی پس از سقوط امپراتوری عثمانی در سال 1918 ترسیم کرده بودند. این خاورمیانۀ قدیمی توسط ناسیونالیسم لائیک با الهام از اروپا اداره می شد و به سوی مدرنیزه کردن فعالیت های سیاسی و اجتماعی با فاعلیت دولت نیل می کرد. این نوع ناسیونالیسم، « سوسیالیسم عرب » در کوران جنگ سرد، با تکیه به کمک های نظامی، سیاسی و اقتصادی اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی، به اوج خود رسید.
این وضعیت با فروپاشی شوروی پایان یافت. پایان امپراتوری شوروی در عین حال در بسیاری از کشورهای عرب موجب بحران شدید نظامی شد، زیرا بی آن که از پشتیبانی نظامی اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی برخوردار باشند، رژیم های ناسیونالیست نمی توانستند ارتش هایشان را مدرنیزه کنند.
اندک اندک رژیم های ناسیونالیست در آزمون سختی قرار گرفتند، در نتیجه فضای خالی دائماً توسط بازیگران غیر دولتی جایگزین شد. نمونه های لیبی و عراق روشنگر چنین تحولی است. توازن نیروهای ایدئولوژیک و تقسیم قدرت نیز تحول یافت، اسلام سیاسی جایگزین لائیسیته شد و مسائل اجتماعی و ناسیونالیسم ضد غربی به میدان آمد.
بی گمان، همان گونه که این نمونه ها نشان می دهد، « نوین » به این معنا نیست که الزاماً « بهتر » است، ولی متفاوت. در مورد تحولات، به هیچ عنوان موجب حل منازعاتی نشد که منطقه را به آتش کشیده، و حتی نسبت به گذشته، وضعیت در چشم انداز خطرناکتری قرار گرفت.
علاوه بر این سال 2006 با جنگ لبنان که اسرائیل و حزب الله را در مقابل یکدیگر قرار داد یکی از وجوه این مدرنیزاسیون را دیدیم، طی این جنگ تانک های مرکاوا در مقابل آر پی جی -29 و راکت های کاتیوشا ناتوان بود. در نتیجه، فعالان غیر دولتی مانند حزب الله و حماس جایگزین ارتش های سنتی شدند.
در مقابل این تحولات، اسرائیل تصور کرد می تواند مهره هایش را برای بدست آورن زمین پیش براند، از جمله با مداخله در صحنۀ بیرونی خیلی بیشتر نسبت به گذشته، و با انجام چند عملیات مخفی و قتل های هدف گیری شده تا مداخلات پر رنگ تر در منطقه و بر این اساس مجبور شدخودش را بیشتر در معرض قرار دهد.
همان گونه که دیدیم دولت عبری از طریق کردستان در عراق مداخله کرد تا از هر دو سوی مرز عراق و سوریه دست به عمل بزند [11]. حضور اسرائیل در رویدادهای منطقه از لیبی تا مصر، امارات عربی یا قطر تا لبنان آشکار بوده و همه جا از تبانی محلی و البته پشتیبانی خدشه ناپذیر ایالات متحده برخوردار شده است.
گویا اسرائیل تصور کرده بود در آنجائی که ایالات متحده با شکست مواجه شده، می تواند پیروز شود. به کمک ترکیه نیروهائی را از مرز عبور دادند تا مناطقی را در عراق و سوریه کاملاً اشغال کنند. به موازات این عملیات اردوهای بی ثبات سازی علیه قدرت حاکم که البته قدرت های قانونی بودند به راه انداختند. رئیس جمهور سوریه به مثابه فردی برکنار شده تلقی شد، امّا نخست وزیر عراق که تا چند روز پیش از این سفرا و نمایندگان غربی را می پذیرفت، ناگهان به مستبد تغییر نام داد.
چنین حرکتی ترفندی بود برای منحرف کردن توجهات به آنچه که برای غزه تدارک دیده بودند. تصور کردند که محور امید (ایران، سوریه و لبنان از طریق حزب الله) به محور پکن-مسکو می پیوندد و به اندازۀ کافی با دیپلمات های غربی در رابطه با رویدادهای سوریه و عراق سرگرم خواهند بود. در نتیجه فرصت مغتنمی بود بای تصفیه حساب با سازمان های فلسطینی که با راه کارهای از نوع محمود عباس مخالف هستند، یعنی رئیس جمهور بی مجوز و بی اقتدار نزد فلسطینی ها.
از چند هفتۀ پیش، با شگفتی می بینیم که قدرت سیاسی و به همین گونه قدرت ارتش اسرائیل در رویاروئی با حماس، جهاد اسلامی و دیگر سازمان های حاضر در صحنه مانند سازمان رهائی بخش خلق فلسطین به فرماندهی احمد جبریل ناتوان است.
چه چیزی از طرح اسرائیلی ها باقی خواهد ماند که با وجود شکست نظامی خواهان تسلیم بی قید شرط مبارزان فلسطینی هستند، به ویژه در مورد مسائلی که به حذف محاصرۀ این نوار که به سختی 360 کیلومتر مربع را تشکیل می دهد، یعنی مساحطی نزدیک به شهرستان بلفور در شرق فرانسه.
در نتیجه، دعوت فرانسه از مسیحیان عراق به موضوعی جدال آمیز در خود فرانسه انجامیده، ولی به ویژه برداشت خاصی را رایج ساخته که عبارت است از این امر که اگر اسرائیل اهالی غزه را زیر بمباران تارومار می کند، قابل قبول است زیرا مسیحیان شرق در کشورهایشان زیر تهدید اسلام گرایان مجبور به ترک دیار شده اند، و این تعبیر را با مخلوط کردن جنبش مقاومت و جنبش فرقه ای موجه جلوه می دهند.
یک مبارز حماس معادل یک مبارز امارات اسلامی است ! و میانبر بین این دو گروه همه چیز را می گوید. در واقع آنهائی که همبستگی خود را با مسیحیان عراق اعلام کرده اند بسیارند، با این حساب که قربانیان گروه های جهاد طلب تنها مسیحیان نیستند، بلکه از اهالی کردستان، شیعیان، اسماعیلی ها و سنی ها و غیره نیز هستند.
ولی خود مسیحیان عراق چنین برداشتی از مسائل ندارند. طی یک بیانیه، یکی از مقامات مسیحی عراق با شور و حرارت خاصی کمک های «بشر دوستانۀ» کشورهای غربی را مورد انتقاد قرار داده بود که تنها به استقبال از آنها در اروپا بسنده کرده اند، و می خواهند عراق را از مسیحیانش تخلیه کنند.
مسیحیان عراق خواهان ترک کشورشان نیستند، و به میراث و تاریخ خود دلبستگی دارند. آنها به هر تکه سنگ عراق، سوریه یا مصر... به همان اندازه که هر شهروند دیگر با هر اعتقاد و ایمان دیگر دلسبتگی دارند. آنها از دوران استقلال تا امروز در تمام مبارزات شرکت داشته اند. آنها از نخستین مبارزانی بودند که پرچم ناسیونالیسم عرب و دفاع از فلسطینیان را به دست گرفتند، در حالی که امیران خلیج (خلیج فارس) با تبانی غربی ها گروه های جهاد طلبی را که امروز در منطقه می بینیم تأمین مالی کرده اند.
آقایان فبیوس و کازانوو باید بدانند که مسیحیان شرق دعوت آنها را نمی خواهند، ولی می خواهند که آنها را آسوده بگذارند.
[1] “حکم شرعی دولت اسلامی (امارات اسلامی در عراق و شام سابق) در خطاب به مسیحیان”, ترجمه حمید محوی, شبکه ولتر, 27 ژوئيه 2014, www.voltairenet.org/article184881.html
[2] « Au crible des informations tendancieuses, la situation en Syrie », par Mère Agnès-Mariam de la Croix.« L’Église maronite s’inquiète des intentions de l’Occident », par Pierre Khalaf. « Le Patriarche, les catacombes et la "révolution" », par Mère Agnès-Mariam de la Croix, Réseau Voltaire, 1er mai, 12 et 22 septembre 2011.
[3] « Chrétiens de Syrie : le mensonge organisé des médias français », par François Belliot, Réseau Voltaire, 18 mai 2013.
[4] « Kossayr : c’est ainsi que tout a commencé », par Suha Mustafa, Traduction Said Hilal Alcharifi, Réseau Voltaire, 27 mai 2012.
[5] “اردوی ترکیه مزدور های خارجی را به نفوذ کردن به خاک سوریه کمک میکند”, ترجمه فرهاد بارکزوی, شبکه ولتر, 26 مارس 2014, www.voltairenet.org/article182966.html
[6] « Laurent Fabius prend la défense d’Al-Qaida », Réseau Voltaire, 13 décembre 2012.
[7] Lire l’intervention de l’ambassadeur Jaafari à la fin des débats du Conseil de sécurité : « Résolution 2165 et débats (aide humanitaire en Syrie) », Réseau Voltaire, 14 juillet 2014.
[8] «Le persecuzioni del mondo», par Giovanni Cubeddu, 30 giorni nella Chiesa, Juin 2007. Le mensuel consacrait alors un dossier à la situation des chrétiens en Irak sous occupation états-unienne. Lire aussi dans le même numéro «Rimaniamo in questo Paese che è la nostra patria», entretien du patriarche de Bagdad, S. B. Emmanuel III Delly, avec Giovanni Cubeddu.
[9] سال 1985-1984، مرکز ملی فرانسه برای ذخیرۀ خون به شکل اختیاری به هموفیل ها خود آلوده به هیض (سیدا sida) تزریق کرده بود. لوران فبیوس نخست وزیر وقت متهم به سازماندهی فروش خون آلوده که به بهای جان چند هزار نفر شد... در دادگاه محاکمه شد. او با قبول مسئولیت سیاسی، و نه مجرم جنائی از خود دفاع کرد. به گفتۀ او، تصمیم از سوی همکاران نزدیک او گرفته شده است.
[10] « Stratégie pour Israël dans les années 80, par Oded Yinon, Kivunim (revue de l’Organisation sioniste mondiale), n° 14, février 1982. Version française, traduite par Youssef Aschkar sur le site du Réseau Voltaire.
[11] “کردستان نسخۀ اسرائیلی”, بوسيله ىتی یری میسان, ترجمه حمید محوی, Al-Watan (Syrie), شبکه ولتر, 13 ژوئيه 2014, www.voltairenet.org/article184730.html