شش قدرت اصلی جهان سازمان دهی مجدد روابط بین الملل را مطابق با تجربیات و رویاهای خود مورد توجه قرار داده اند . آنها با احتیاط می خواهند از منافع خود دفاع کنند ، پیش از آنکه به ترویج دیدگاه خود از جهان بپردازند. تی تیری میسان پیش از آغاز مبارزه جایگاه هر یک از آنها را توضیح می دهد .
عقب نشینی ایالات متحده از سوریه ،حتا در شرایطی که این موضوع بلافاصله تصحیح شد ، به طور یقین نشان می دهد که واشنگتن دیگر مایل نیست تا ژاندارم جهان باشد ، و نقش امپراطوری ضروری را ایفا کند . این کشور بدون لحظه ای درنگ تمام قوانین روابط بین الملل را متزلزل ساخته . ما هم اکنون وارد دورانی گذری شده ایم که هر یک از ابر قدرت ها راه کارهای جدید خود را دنبال می کنند . هم اکنون به اصلی ترین آنها خواهیم پرداخت .
سه ابر قدرت بزرگ جهان
ایالات متحده ی آمریکا
فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی می توانست فروپاشی ایالات متحده را نیز به دنبال داشته باشد ، چرا که این دو امپراطوری به یکدیگر تکیه داشتند . اما این اتفاق نیافتاد . پرزیدنت جرج بوش پدر ،با عملیات ٬٬ طوفان سحرا ٬٬ توانست واشنگتن را به صورت رهبر بی چون و چرای تمام کشورهای دربیاورد ، سپس او حدود یک میلیون سرباز را از صورت بسیج درآورد و اعلام کرد که دنبال سعادت و کامیابی است .
سازمان های فراملیتی پیمانی با دنگ زیآوپین بستند تا کالاهای خود را به وسیله ی کارگران چینی که بیست بار ارزان تر از کارگران ایالات متحده بودند ساخته شوند . در ادامه ، تحول چشمگیری در امر حمل و نقل بین المللی کالا به وجود آمد ، سپس به تدریج از میزان کار و طبقه ی متوسط در ایالات متحده کاسته شد . کاپیتالیزم صنعتی جای خود را به کاپیتالیزم مالی داد .
در اواخر دهه ی ۱۹۹۰ ، ایگور پانارین ، پرفسور آکادمی دیپلماتیک روسیه ، فروپاشی اقتصادی و روانی جامعه ی ایالات متحده را مورد بررسی قرار می دهد . او به این نظریه پرداخت که فروپاشی ایالات متحده با همان الگوی فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی رخ خواهد داد و کشورهای جدیدی در این بین پدید خواهند آمد . برای پس زدن این فرو پاشی ، بیل کلینتون کشور خود را از قید حقوق بین المللی آزاد کرد و به کشور یوگسلاوی توسط سازمان ناتو یورش برد . اما این تلاش کافی نبود ، شخصیت های در ایالات متحده تصور کرده اند کشور خود را با کاپیتالیزم مالی شکل دهند و توسط قدرت بتوانند تبادلات بین الملل را برای دوران آتی مهیا سازند که بتواند قرن جدید سلطه ی آمریکا باشد . به کمک جرج بوش پسر ، ایالات متحده موقعیت رهبری خود را کنار گذاشت و کوشید تا به یک قدرت مطلق یک قطبی در آید . از این رو دست به جنگ های بی پایان زد که نام آن را ٬٬ جنگ با تروریزم ٬٬ نامید ، تا بتواند به این وسیله یک یک زیر ساخت های دولت های خاور میانه ی بزرگ را نابود سازد . باراک اوباما نیز این روش را ادامه داد و توانست متحدان بسیاری در کنار خود همراه سازد .
این سیاست به بار نشست ، اما تنها یک عده ی معدودی که ٬٬ ثروتمندان بزرگ بودند ، از این موضوع بهره بردند. ایالات متحده و دولت فدرال با انتخاب دونالد ترامپ به این موضوع عکس العمل نشان داد . او توانست ارتباط خود را با دولت پیشین قطع کند و به مانند میخائیل گرباچوو در اتحاد جماهیر شوروی ، کوشید تا تعهدات پر هزینه ی ایالات متحده را کنار بگذارد و این کشور را نجات دهد . او اقتصاد نوینی را پایه گذاری کرد ، وصنایع ملی را در برابر آنهایی که مشاغل خود را به خارج از کشور برده بودند حمایت کرد . او با کمک به استخراج نفت شیل توانست کنترل بازار جهانی هیدروکربن ها را با وجود کارتل هایی که توسط اوپپ و روسیه تشکیل شده بود ،به دست بگیرد . او آگاه بود که ارتش کشورش یک بوروکراسی عظیمی است، و بودجه ی فوق العاده زیادی را برای نتایجی بسیار کم ارزش هدر می دهد ، از کمک به داعش و پ ک ک دست کشید ، و با کمک روسیه به دنبال راه کاری گشت تا به ٬٬ جنگ بی پایان ٬٬ خاتمه دهد و اینگونه تلفات و هزینه های کمتری متحمل شود .
در آینده ای نزدیک ، ایالات متحده به علت نیاز به صرفه جویی در کلیه ی عملیات خود در خارج از کشور ، قادر است دست از آنها بکشد . پایان دوران امپریالیزم یک انتخاب نیست ، بلکه موضوعی است حیاتی ، که به صورت عکس العملی برای ادامه ی بقا به حساب می آید .
جمهوری خلق چین
پس از کودتای نافرجام زائو زیانگ و شورش تینامن ، دنگ زیاوپینگ سفر های خود را به جنوب آغاز کرد . او اعلام کرد که کشور چین همچنان به آزاد سازی اقتصاد خود ادامه خواهد داد و قرار دادهایی با سازمان های چندملیتی ایالات متحده منعقد نمود .او به تدریج توانست حزب کمونیست را از سلطه گرایی رهبران آن پاک سازی کند و کوشید تا درآمد مشاغل کشاورزی زمین ها به بهترین نحوی پرداخته شود . هو زینتائو، که دل نگران ٬٬ جامعه ی موزون ٬٬ بود ،مالیات های کشاورزان را در مناطق دور افتاده که هنوز به لحاظ اقتصادی متحول نشده بودند را قطع کرد . اما از آنجاییکه نتوانست بر رهبران محلی مدیریت داشته باشد ، او را متهم به فساد مالی نمودند .
زی جین پینگ پیشنهاد داد تا بازارهای جدیدی را بگشاید که در پروژه غول آسای جاده های بین لمللی با نام جاده ی ابریشم نام گرفت . با این حال این پروژه بسیار دیر مطرح شد ، چرا که بر خلاف دوران عهد عتیق ، چین دیگر محصولات تازه ای را نمی تواند عرضه کند ، بلکه هر آن چه شرکت های فرا ملیتی تولید می کنند را با قیمت نازل تری به فروش می رساند . این پروژه به صورت برکتی برای کشور های بسیار فقیر به حساب آمد ،با وجود آنکه کشورهای ثروتمند آماده ی کارشکنی در این طرح شدند . زی جین پینگ در تمام جزایری که کشورش در دریای چین زمان فروپاشی امپراطوری کینگ و سلطه ی هشت ارتش خارجی کنار گذاشته بود ،پروژه هایی را آغاز کرد . او کاملاََ با قدرت نابودگر کشورهای غربی آشنایی دارد ، از این رو با روسیه اتحادی را به وجود آورد و هر گونه برنامه ی سیاسی بین الملل را در کشورش ممنوع کرد .
به زودی کشور چین باید موقعیت خود را در برابر قدرت های بین المللی تثبیت کند و همچنان فراموش نکند که امپراطوری های سلطه گر چه بلایی در قرن نوزدهم بر سر این کشور آوردند . کشور چین باید پیوسته از هر گونه عملیات نظامی در خارج از مرزهای خود پرهیز کند و به صورت یک ابر قدرت اقتصادی باقی بماند .
فدراسیون روسیه
زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی ، روس های تصور کردند با پیش گرفتن الگوی غربی می توانند به آزادی دست یابند . در واقع اکیپ بوریس یلتسین که دست آموز سازمان سیا بوده ، با کمک عده ای آغاز به غارت ثروت های ملی نمود . پس از گذشت دو سال ، صد نفر از میان آنها که ۹۷٪ آنها را اقلیت یهودی تشکیل می داد ، هر چه قابل غارت بود را از آن خود کردند و به ابر ثروتمندان پیوستند . این الیگارک های جدید با تیر و مسلسل در وسط شهر مسکو به جان هم افتادند ، و هم زمان پرزیدنت یلتسین نیز پارلمان را بمباران نمود . روسیه که هیچ دولت واقعی نداشت ، آهسته به صورت یک مخروبه در آمد. رهبران جنگی و عناصر جهادی که به دست سازمان سیا به وجود آمده بود تجزیه ی کشور چچن را آغاز کردند . سطح زندگی و امید به حیات فروپاشید .
در سال ۱۹۹۹، مدیر (اف اس بی) ولادیمیر پوتین توانست پرزیدنت یلتسین را از محکومیت فساد نجات دهد . در مقابل ، او به مدیریت شورای وزرا درآمد ، در همین موقعیت او توانست یلتسین را وادار به استعفا کند و خود به جای او انتخاب شود . او برنامه ی عظیمی را برای احیا و بازسازی روسیه آغاز نمود : او به جنگ داخلی چچن پایان داد ، و به تدریج تمام الیگارک ها را که حاضر به همکاری با دولت نبودند را از میان برداشت . نظام به کشور روسیه بازگشت و توهمات غرب زده ی مردمان روسیه نیز پایان گرفت . سطح زندگی و امید به آن ارتقا یافت .
ولادیمیر پوتین با وجود آنکه نظم را به دولت بازگرداند پس از دو سال ریاست جمهوری دوباره خود را کاندید نکرد ، بلکه با حمایت از دیمیتری مدودوو که استاد حقوق و مورد تمجید کشورهای غربی بود ، او را جایگزین خود کرد . اما از آنجاییکه قصد نداشت کشور را در دستان افراد ضعیف قرار دهد ، خود نخست وزیر کشور شد ، تا آنکه در سال ۲۰۱۲ بار دیگر برای ریاست جمهوری انتخاب گردید . کشور گرجستان که تصور می کرد روسیه بار دیگر فرو می پاشد به کشور اوستی جنوبی حمله کرد ، اما بلافاصله پرزیدنت ولادیمیر پوتین را در برابر خود یافت . با اینکه ارتش سرخ در وضعیت بسیار نامطلوبی قرار داشت ، ولادیمیر پوتین توانست با حمله ی ناگهانی در این جنگ پیروز شود . زمانی که او مجدداََ رئیس جمهور شد ، بلافاصله رفرم هایی در نیروی دفاعی روسیه به وجود آورد . او صدها هزار افسر ارتش را که اغلب فریبکار و مشروب خوار بودند را بازنشسته نمود و سرگئی شویگو ، ژنرال تووان ( از اقوام ترک سیبری ) را به وزارت دفاع برگزید .
ولادیمیر پوتین با پیروی از مدیریت مالی سنتی ، بودجه ی مدنی را ازبخش های بودجه ی نظامی جدا کرد . بودجه ی مدنی به وسیله ی دوما انتخاب می شود و بودجه ی نظامی به طور سری انتخاب می شود . ولادیمیر پوتین تحقیقات نظامی را از سر گرفت ، در حالی که ایالات متحده تصور می کردند نیازی در این زمینه ندارند . او چندین اسلحه ی جدید را امتحان کرد ، تا آنکه تصمیم گرفت ارتش سرخ را به کمک کشور سوریه بفرستد . او سلاح های جدیدخود را در شرایط جنگی آزمایش نمود و برای نگهداری و یا کنار گذاشتن آنها اقدام نمود . او هر سه ماه گروه های ارتشی را یکی پس از دیگری برای باز آموزی تعلیم می دهد . فدراسیون روسیه که در سال ۱۹۹۱ نابود شده بود ، در مدت ۱۸ سال به صورت نخستین ابر قدرت نظامی جهان در آمد .
هم زمان او از کودتای ناز های کشور اوکراین بهره برد تا کشور کریمه را به سرزمین روسیه ملحق کند ، سرزمینی که در دوران نیکیتا خروتچف به دولت اوکراین واگذار شد . هم زمان با این اقدام او در برابر تحریم های کشاورزی اتحادیه ی اروپا قرار گرفت ، و از این موقعیت برای ایجاد محصولات داخلی و خودکفایی در این امر موفق شد .
ولادیمیر پوتین با کشور چین اتحادی ایجاد کرد و این کشور را وادار کرد تا در پروژه ی جاده ی ابریشم تجدید نظر نماید و آن را برای ایجاد ارتباطات به سرزمین روسیه هدایت کند تا به این صورت ٬٬ اتحادیه ی کشور اورآسیای بزرگ تشکیل شود ٬٬
طی سال های پیش رو ، روسیه خواهد کوشید تا روابط بین الملل خود را بر دو پایه سازمان دهی نماید : جدا سازی قدرت های سیاسی ، و قدرت های مذهبی .
باز سازی حقوق بین الملل بر پایه ی فرمول های تزار روسیه نیکولای دوم .
اروپای غربی
انگلستان و ایرلند شمال
زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی ،انگلستان با شرایط خاص و حذف مواردی, به پیمان ماستریخت پیوست . نخست وزیر محافظه کار وقت جان ماژور ، مقصد داشت از دولت مافوق ملیتی در حال شکل گیری استفاده کند و پول ملی خود را از وضعیت موجود دور نگاه دارد . زمانی که جورج سوروس به مبارزه با لیر انگلیس پرداخت و آن را مجبور به خروج ( اس ام ای که مار مالی به حساب می آمد ) از آن کرد ، بسیار خوشنود بود . دولت کار تونی بلر که سر کار آمد توانست استقلال کامل را به بانک انگلستان برگرداند و از اتحادیه ی اروپا خارج شود و به ( آل ا ان آ ) بپیوندد . او دفاع از منافع کشورش را با ارزش های حقوق بشر و احترام به قوانین حقوق بین الملل جایگزین نمود . او ضامن سیاست های ایالات متحده و بیل کلینتون و سپس جرج بوش پسر گردید ، و گسترش اتحادیه ی اروپا ، جنگ ٬٬ بشر دوستانه ٬٬ علیه کوزوو ، سپس سرنگونی صدام حسین را تشویق و توجیه نمود . در سال ۲۰۰۶ ، او طرح ٬٬ بهار عربی ٬٬ شرکت داشت وپیش برد آن را به ایالات متحده واگذار نمود .
گوردون براون از ادامه ی سیاست های او شک داشت و کوشید تا عملیاتی را در حاشیه ی آن انجام دهد ، اما به علت بحران مالی ۲۰۰۸ ،تمام کوشش او نقش بر آب شد ، هر چند توانست کشورش را از بحران خارج کند . دیوید کامرون همراه با باراک اوباما طرح بوش و بلر را در ٬٬ بهار عربی ٬٬ اجرا نمود و توانست اخوان مسلمین را در خاور میانه ی بزرگ در راس امور قرار دهد . در واقع ، او پس از رای مردم برای برکسیت از مقام خود استعفا کرد ، چرا که پروژه ی ( آل ا ان آ) دیگر باب روز نبود .
ترزا می کوشید تا برکسیت را در مورد خروج دولت مافوق ملی پیمان مانستریخت اجرا کند ، اما در ارتباط با خروج از بازار داخلی پیمان موافقت نکرد . او شکست خورد و توسط زندگی نامه نویس وینستون چرچیل ( بوریس جانسون ) جایگزین شد . بوریس جانسون تصمیم گرفت تا به طور کلی از اتحادیه ی اروپا خارج شود و سیاست خارجی سنتی کشور سلطنتی خود را فعال سازد : که به مفهوم مبارزه علیه هر دولت رقیبی است که در قاره ی اروپا قرار دارد .
چنانچه بوریس جانسون بتواند جایگاه خود را حفظ کند ، انگلستان در سال های آینده خواهد توانست فدراسیون روسیه و اتحادیه ی اروپا را به جنگ با یکدیگر وادار سازد .
جمهوری فرانسه
فرانسوآ میتران فرو پاشی اتحاد جماهیر شوروی را درک نکرده بود و از این رو توانست از کودتای ژنرال های ارتش روسیه علیه هم تای روسی خود -میخائیل گرباچف حمایت کند . در هر حال ، او موقعیت را مناسب دید تا دولت فرا ملیتی اروپایی تشکیل دهد که به مانند ناپلئون قدر کافی داشته باشد تا با ایالات متحده و چین به رقابت بنشیند . همچنین همراه با صدر اعظم هلموت کوهل ، به فکر متحد کردن آلمان و پیمان ماستریخ افتاد . پرزیدنت بوش پدر از طرح ایالات متحده ی اروپا نگران شد ، و چون به ٬٬ دکترین ولفویتز٬٬ اعتقاد داشت ، تصور کرد بتواند چالشگر جدید رهبری ایالات متحده را مهار کند ، و حمایت سازمان ناتو را به اتحادیه اروپا به قبولاند ، همچنین گسترش آن را بر متحدان سابق پیمان ورشو تحمیل نماید . فرانسوآ میتران از هم نشینی با وزیر داخلی خود شارل پاسکوآ که به حزب دو گل تعلق داشت ، برای مبارزه با اخوان مسلمین که سازمان سیا او را وادار به پذیرفتن مقر آنها در فرانسه نموده بود حمایت کرد ، در همان دوران بود که سازمان (ام آی ۶ ) برای بیرون راندن فرانسه از الجزایر عملیات خود را آغاز کرد .
ژاک شیراک نیز قدرت باز دارنده ی فرانسوی را برای پایان بخشیدن به آزمایشات اتمی هوایی در اقیانوس آرام نشان داد ، پیش از آنکه به سمت شبیه سازی برود و پیمان ممنوعیت کامل آزمایشات اتمی ( تی ای س ا ) را امضا کند . هم زمان ، ارتش کشورش را مطابق با نیاز های سازمان ناتو شکل داد و به خدمت وظیفه ی اجباری پایان داد و کمیته ی نظامی را برای هم دستی با سازمان ناتو وارد عرصه کرد . او همچنین از طرح سازمان ناتو علیه کشور یوگسلاوی ( جنگ کوزوو) حمایت کرد ، اما پس از آنکه کتاب٬٬ دروغ بزرگ٬٬ را مطالعه و بررسی کرد ـ به سمت مخالفان جهانی جنگ با عراق گروید . این دوران به او اجازه داد تا با صدر اعظم هلموت کوهل هم پیمان شود و طرح دولت فرا ملیتی اروپا را پیش ببرد که آن را به صورت ابزار استقلال فرانسه-آلمان به حساب می آورد . ژاک شیراک پس از به قتل رسیدن رفیق حریری که هم دست او بود ، و به خاطر آنکه ایالات متحده سوریه را در این کشتار مقصر می شمرد ، دشمنی خود را با این کشور آغاز کرد .
نیکولاس سارکوزی که سیاست کاملاََ متفاوتی را طرح می کرد ، ارتش فرانسه را تحت فرمان ایالات متحده در آورد و کشورش را به سازمان ناتو وابسته نمود . او کوشید تا منطقه ی نفوذ فرانسه را گسترش دهد و اتحادیه ای برای دریای مدیترانه به وجود آورد ، اما این پروژه نتوانست عملیاتی شود . او باعث سرنگونی لوران پاکبو در ساحل عاج گردید و در حالی که توسط بهار عربی در تونس و در مصر غافلگیر شد ، عملیات سازمان ناتو را در لیبی و سوریه هدایت کرد . با این حال از سرمنطق گرایی ، او متوجه شد که در کشور سوریه جبهه ی مقاومت وجود دارد ، و از این رو کشورش را از صحنه عملیات بیرون کشید . او همچنان به تشکیل ایالات متحده ی اروپا ادامه داد و پیمان لیزبون راتوسط مجلس مورد تایید قرار داد ، در حالی که رای دهندگان این متن را تحت نام ٬٬ قانون اساسی اروپا ٬٬ کنار گذاشته بودند . در واقع ، با ایجاد تحول در سازمان ها ، که توسط ۲۷ کشور عضو می توانست عملیات مفیدی انجام دهد ، دولت فرا ملیتی را به طور عمیق متحول ساخت ،و توانست خواسته های خود را به دولت های عضو تحمیل نماید .
فرانسوآ هلند ، زمانی که به قدرت رسید ، آمادگی نداشت ، و به طور محکمی هم قدم با نیکولاس سارکوزی شد و همین امر باعث شد تا ایدئولوژی او را پیش بگیرد . او تمام پیمان هایی که نیکولاس سارکوزی طرح کرده بود – حتا پیمان بودجه را که اجازه می داد اتحادیه ی اروپا کشور یونان را تحریم کند -امضا کرد ، و هر بار به جهت عذر خواهی از چرخش فکری خود ، اعلامیه ای را تحت عنوان نقطه نظر خود پیش کشید ، که ارزش انقیاد و اجبار در آن وجود نداشت . به این صورت او اجازه داد تا سازمان ناتو در خاک فرانسه پایگاه نظامی ایجاد کند ، و به این صورت به دکترین ژنرال دو گل به طور کامل در مورد استقلال ملی کشور فرانسه پایان دهد . او همچنین سیاست تهاجمی نسبت به سوریه را ادامه داد ، و با وجود لفاظی های زیاد ، بدون اجازه ی ایالات متحده دست به هیچ اقدامی نزد . او به ارتش زمینی فرانسه ماموریتی در منطقه ساحل واگذار کرد و به اینگونه به صورت ارتش کمکی آفری کوم در آمد . عاقبت ،قرار داد تبادل حقوق نشر گاز کربونیک را با پیمان پاریس در ارتباط با آب و هوا را توجیه کرد .
امانوئل ماکرون ، توسط کمک های صندوق ذخایر مالی ( ک ک ار ) ایالات متحده انتخاب می شود . او در ابتدا از حامیان سیاست جهانی شدن بیل کلینتون ، جرج بوش پسر و باراک اوباما بود . اما به زودی رویه ی فرانسوآ میتران و ژاک شیراک را دنبال کرد که در آن تنها یک دولت فرا ملیتی در اروپا می توانست به فرانسه اجازه بدهد تا نقش بین المللی مناسبی را پیش بگیرد ، اما مطابق با نظریه ی سارکوزی- هلند ، اتحادیه می توانست محدودیت هایی را بپذیرد . این دو رویه او را گاهی به سمت تضاد می کشاند ، به خصوص در قبال کشور روسیه . با این وجود ، به لحاظ محکومیت ملی گرایانه ی دولت های عضور اتحادیه ی اروپا ، او به دنبال برکسیت کوتاهی است ، که در آن خواهان تجدید روابط تجاری با ایران می باشد .
در سال های پیش رو ، کشور فرانسه باید تصمیمات خود را سنجیده انتخاب کند ،به طوری که متوجه تاثیر آنها بر ساختار اتحادیه ی اروپا باشد . به همین لحاظ این کشور اولویت را با اتحاد با کشوری قدرتمند آغاز خواهد کرد .
جمهوری فدرال آلمان
صدر اعظم هلموت کوهل که فروپاشی امپراطوری شوروی را مد نظر داشت و آن را به صورت فرصتی برای متحد ساختن دو کشور آلمان به حساب می آورد. او از سوی فرانسه چراغ سبزی در ارتباط با به وجود آوردن پول واحد اروپایی به دست آورد . همچنین موافقت ایالات متحده را کسب کرد که در آن ارتش المان شرقی را به طور غیر مستقیم وارد سازمان ناتو نماید ، با اینکه به کشور روسیه قول داده بود تا جمهوری دموکراتیک آلمان را وارد این سازمان نکند .
زمانی که دو کشور آلمان ملحق شدند ، صدر اعظم جرارد اشرودر ، نقش بین المللی کشورش را مطرح کرد ، که همچنان تحت تاثیر وضعیت شکست خورده ی خود پس از جنگ جهانی دوم قرار داشت . با وجود آنکه کشور آلمان به صورت نظامی توسط چهار ابر قدرت جهانی اشغال نشده بود ،اما در خاک خود بسیاری از پادگان ها ایالات متحده و مقر ( ای یو کوم ) و به زودی ( افری کوم ) را جای داده است . جرارد اشرودر ، از جنگ ٬٬ بشر دوستانه ٬٬ علیه کشور کوزوو حمایت کرد و برای نخستین بار پس از سال ۱۹۴۵ ، قشون نظامی آلمان را بیرون کشورفرستاد . همچنین ، به طور مسلم در کنار پرزیدنت شیراک علیه جنگ ایالات متحده و انگلستان در کشور عراق حمایت کرد و ثابت کرد که هیچ گونه نشانی وجود ندارد که صدام حسین در حادثه ی ۱۱ سپتامبر نقش آفرین باشد . او همچنان پیوندهایی در زمینه ی انرژی با کشور روسیه ایجاد کرد ، و به اروپای فدرال ( به اضافه ی روسیه ) اشاره دارد که بر روی مدل آلمان بنا شده ، اما فرانسه با این طرح مخالفت کرد ، چرا که به پروژه ی دولت فرا ملیتی پایبند بوده است .
صدر اعظم انگلا مرکل به سیاست هلموت کوهل باز می گردد ، که او را یک شبه از مسئولیت های جوانان کمونیستی آلمان دموکراتیک ، به سمت دولت فدرال آلمان هدایت کرد . آنگلا مرکل به طور تنگاتنگ از سوی سازمان سیا کنترل می شود ، با اینکه این سازمان قادر نیست موقعیت او را توضیح دهد ، اما باعث می شود تا کشور آلمان با اسرائیل و برزیل روابط نزدیکی به وجود آورد . در سال ۲۰۱۳ ، با پیشنهاد هیلاری کلینتون ، آنگلا مرکل از ولکر پتز می خواهد تا در ارتباط با امکان مجهز نمودن ارتش آلمان مطالعاتی انجام دهد تا معلوم شود این کشور می تواند نقش کلیدی در سنت کوم داشته باشد یا خیر ـ این در صورتی است که ایالات متحده قشون خود را به سمت خاور دور منتقل سازند . آنگلا مرکل مطالعاتی را در زمینه ی الحاق افسران المان در کادر ارتش اروپای مرکزی و شرقی در نظر می گیرد و از ولکر پرتز می خواهد تا طرحی برای به زانو درآوردن و تسلیم کشور سوریه به وجود آورد . .آنگلا مرکل به ساختار های سازمان ناتو و اروپا بسیار وابسته است ، و از روسیه فاصله گرفته و کودتای نازی ها را در کشور اوکراین حمایت می کند .
او که دل نگران کارآمد بودن اتحادیه ی اروپا می باشد ، می خواهد که این سازمان بتواند اراده ی خود را به کشورهای کوچک عضو تحمیل نماید ( پیمان لیزبون ) . او نسبت به بحران مالی یونان هیچ گونه نرمشی از خود نشان نمی دهد ، وبا صبوری از بوروکرات های اتحادیه برای انتخاب اورسولا ون در له ین
برای مدیریت کمیسیون اتحادیه ی اروپا ،حمایت می کند . زمانی که ایالات متحده از شمال سوریه خارج می شود ، بلافاصله عکس العمل نشان می دهد و از سازمان ناتو می خواهد تا ارتش آلمان را برای جایگزینی ارتش ایالات متحده مطابق با پلان ۲۰۱۳ انتخاب کند .
قدرت اختیار و عمل
امروزه شنیدن عناوینی چون ٬٬چند جانبه گرایی ٬٬، ٬٬ انزواگرایی ٬٬ ، ٬٬ عامه گرایی ٬٬ ، ٬٬ ملی گرایی ٬٬ ، به نظر عجیب می رسد . این سوالات پس از کنفرانس لاهه در سال ۱۸۹۹ دیگر مطرح نشد ، چرا که همه می دانستند که تمام ملت ها با یکدیگر به علت پیشرفت تکنولوژی وابسته می باشند . این پر حرفی و بیهوده گویی ها به سختی می تواند ناتوانی ما را برای قبول روابط قدرت جدید و مواجهه با نظام جهانی که کمتر ناعدالتی در آن باشد نشان دهد .
تنها سه ابر قدرت جهانی می توانند بر روی امکانات سیاسی خود امیدوار باشند . آنها نمی توانند به مقاصد خود بدون ایجاد جنگ برسند ،مگر آنکه بر قوانین بین الملل که توسط روسیه پایه گذاری شده تکیه داشته باشند . با این وجود ، خطر تزلزل سیاسی داخلی ایالات متحده باعث شده تا خطر درگیری همه گیری اتفاق بیافتد .
انگلستان با خروج از اتحادیه ی اروپا مجبور شده تا از ایالات متحده پیروی کند ( این کار مخالف سیاست دونالد ترامپ می باشد ) و یا به طور کلی از عرصه ی سیاست جهانی خارج شود . در حالی که آلمان و فرانسه ، انتخاب دیگری جز بنا کردن اتحادیه ی اروپا ندارند . با این وجود ، در حال حاضر ، سبک سنگین کردن آنهابرای جابجایی اتحادیه اروپا در مسیرهای مختلفی دنبال می شود .